جدول جو
جدول جو

معنی کره تاز - جستجوی لغت در جدول جو

کره تاز
(خوَا / خا)
دوانندۀ کره. کره سوار. (فهرست شاهنامۀ ولف) :
بشد گرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمند دراز.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که ای نامدار
یکی کره تازم دلیر و سوار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کره تاز
آنکه کره اسب را بتازاند: (چنین داد پاسخ که ای نامدار یکی کره تازم دلیر و سوار)
تصویری از کره تاز
تصویر کره تاز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکه تاز
تصویر یکه تاز
ویژگی سوار بی همتا، کنایه از دلیر و بی باک، ویژگی سواری که تنها بر حریف خود بتازد، آنکه در تاخت و تاز بی نظیر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم تاز
تصویر گرم تاز
آنکه به شتاب تاخت کند، گرم تازنده
فرهنگ فارسی عمید
تاخت آوردن ناگهانی برای تاراج و کشتار مانند تاخت و تاز ترکان قدیم، تاخت و تاز، جولان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جره باز
تصویر جره باز
باز نر تیزپرواز، برای مثال بر اوج فلک چون پرد جره باز / که در شهپرش بسته ای سنگ آز؟ (سعدی۱ - ۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است نوزده فرسخ میانۀ جنوب و مشرق فلاحی به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
کچه بازنده. که کچه بازد. که کچه بازی کند:
به راست بازی آن بی غلطزن کچه باز
که جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِهْ / زِ رِهْ)
مبارزی که تنها بر حریف خود بتازد و منتظر معد و معاون نباشد، کسی که در تاخت، دوم خود نداشته باشد. (آنندراج). کسی که در تاخت وتاز منفرد و بی نظیر باشد. (ناظم الاطباء) :
آن سوار یکه تازم در بیابان جنون
کآفتاب ومه کنندم آرزوی شاطری.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
یکه تازان است پر بر جان زده
یک سواره بر صف مردان زده.
؟ (از آنندراج).
، لقبی بوده است که به روزگار صفویه به بعض سپاهیان داده می شد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ پَ)
کسی که گره درست کند. گره سازنده:
بهر گشاد کار که در بستگی کم است
با قامت خمیده گره ساز میروم.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، سازندۀ دگمه و دگمه ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آنکه یا آنچه چون گرگ تازد. آنکه به هروله رود: صیادی سگی معلم داشت از این پهن بری... گرگ تازی، نهنگ یازی چون صرصر در صحرا. (سندبادنامه ص 200)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 92هزارگزی شمال باختری قاین و 11 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ عمومی قاین به گناباد با 216 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تابندۀ کوره. افروزندۀ کوره. آتش افروز کوره. آنکه در کوره آتش بیفروزد. آنکه کوره را تافته کند:
کوره تابان کیمیای سپهر
که آگهی بودشان ز ماه و ز مهر.
نظامی.
و رجوع به ترکیب ’کوره تابان کیمیای سپهر’ ذیل کوره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
قریه ای است یک فرسنگی تل بیضا. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قیلاب اندیمشک. کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ رَ / رِ)
کرنای. شیپور. بوق. (یادداشت مؤلف). کارنا. کرنا. (فرهنگ فارسی معین) :
برآمد خروشیدن کرنای
دم نای سرغین و هندی درای.
فردوسی.
رجوع به کرنا و شیپور شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ بَ)
کرک بازنده. که کرک پرورد همچون کبوتر باز و جز آن. رجوع به کرک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ /اُو ژَ)
آنکه کجه بازی کند:
چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دایره درباخت کجه.
(منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف).
رجوع به کجه شود، مهره باز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 14500 گزی جنوب مراغه و 5 هزارگزی خاور شوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 325 تن. آب آن از رودخانه ؤ مردی و محصول آن غلات، کشمش، بادام، زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. دو محل به فاصله 1500 گزبه نام قره ناز بالا و پائین مشهور است. سکنه قره ناز بالا 216 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ / تِ)
زره باف و سازندۀ زره. (ناظم الاطباء) :
اگر از زره ساز پرسی سخن
برو چشم بر چشم دل را ز من.
طاهر وحید (از آنندراج).
رجوع به زره گر وزره باف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کره نای
تصویر کره نای
شیپور، بوق، کرنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره تن
تصویر کره تن
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره باز
تصویر جره باز
باز سفید و چست و چالاک و شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچه باز
تصویر کچه باز
آنکه کجه بازی کند: (چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره در باخت کجه. ) (رودکی) درینجا ایهام است (معنی دیگر کج باز کجرفتار و کج روش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجه باز
تصویر کجه باز
آنکه کجه بازی کند: (چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره در باخت کجه. ) (رودکی) درینجا ایهام است (معنی دیگر کج باز کجرفتار و کج روش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره ماه
تصویر کره ماه
آیشم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بشتاب تاخت کند تند تازنده: آن مشرب سرد گرم تاران ترآخور جان خشک بازان... (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مانند گرگ تازد آنکه بهر وله رود: صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری... گرگ تازی نهنگ یازی چون صرصر در صحرا
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گره ایجاد کند، آنکه مشکلی در کار ایجاد کند، سازنده دگمه دگمه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
مبارزی که تنها بر حریف خود بتازد و منتظر معد و معاون نباشد، بی همتا و بی باک و دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکه تاز
تصویر یکه تاز
بی نظیر، بی مانند، سوار بی همتا
فرهنگ فارسی معین
از انواع عقاب ریز جثه
فرهنگ گویش مازندرانی
بلوط کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
اسبی که کره دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای دریایی و به اندازه ی غاز، اردک مهاجر، تنجه
فرهنگ گویش مازندرانی